امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - پول برای آدمها مهم است. برای خیلیها هدف نهایی و آرزوی بزرگشان ثروتمندشدن و رسیدن به قلههای مالی و پول بسیار زیاد است. هدفی که اگر انصاف داشته باشیم، بسیار وسوسهکننده و جذاب است. آدمها هرطور که باشند و هر طرز فکری که داشته باشند، سرانجام بهطریقی درگیر پول میشوند و بالأخره سروکارشان به پول و حواشی آن میافتد. این درگیری برای بعضی بهقدر خرید قرص نانی برای رفع گرسنگی است و برای بعضی خرید آخرین مدل کشتی مسافرتی و لوکس فلان شرکت است.
شاید این درگیریها هیچ شباهتی به یکدیگر نداشته باشند، ولی در یک چیز باهم اشتراک دارند. هیچکدام از وضعیت خودشان راضی نیستند. ثروتاندوزی و طمع در ذات و خمیر بشر قرار دارد و قدمتش به قدمت آدمها میرسد. آدم هرچه داشته باشد و به هرجایی هم که برسد، بازهم برایش کافی نیست. این ثروت و پول هم از جایی باید تأمین شود و آنجا، جایی نیست جز زمینی که روی آن زندگی میکنیم.
آدمها برای رسیدن به پول، هرچیزی را که روی زمین باشد، میبلعند و به اینهم کفایت نمیکنند، بلکه آن را میکاوند و از آبوهوای آنهم برای رسیدن به ثروت استفاده میکنند. ولی این منابع برخلاف نظر خیلیها تجدیدپذیر نیستند و روزی تمام خواهند شد. روزی که زمین با تغییرات اقلیمی هشدار میدهد که چندان هم دور نیست.
با این تفاسیر، تصورکردن سرنوشت سیارهای که روی آن ۸ میلیارد اشتهای سیریناپذیر برای ثروتاندوزی است، چندان هم مشکل نخواهد بود. همه آدمها بهطور ذاتی در این نابودی شریک هستند. هرکس بهقدر سهم خودش لگدی برای انداختن این پیرمرد کهنسال به قعر دره نابودی است و در صورتی که از راهی که آمدهاند، بازنگردند، در سقوط قریبالوقوع این سیاره و تغییرات اقلیمی آن شریک هستند. موضوعی که هنرمندان زیادی تابهحال به زبانهای مختلف برای فرهنگسازی و هشدار در قبال آن فعالیت کردهاند.
اینبار هم «جیمی مارگولیس»، کارتونیست آمریکایی، مثل خیلی از کارتونیستهای دیگر با لحنی طنزآمیز و تلخ، به این موضوع پرداخته است. او که برنده پیشین ۲ جایزه معتبر در زمینه کارتون مطبوعاتی Headliner و Fischetti است، در اثری دومرحلهای این موضوع را مطرح میکند. در سمت چپ و اولین قاب، زن و شوهری را تصویر کرده است که مثل بقیه آدمها با خودروشان به پمپبنزین آمدهاند و درباره قیمت بنزین باهم صحبت میکنند. زوجی که مثل بیشتر افراد جامعه بهشدت معمولی و بدون حاشیه هستند.
زن با چهرهای حقبهجانب در بالون بالای سرش سؤال بسیار متداول و رایجی را میپرسد: «نگاه کن «قیمت» بنزین چقدر شده است؟» سؤالی معمولی و روزمره، با تأکید بر کلمه قیمت، که ممکن است در همه جهان پرسیده شود. در قاب دوم، زاویه نگاه هنرمند در پرشی سورئال و حیرتانگیز به ورای سیاره میرود. جایی که انگار هیچربطی به قسمت اول ندارد. در این زاویه جدید قاره آمریکا، شمالی و جنوبی دیده میشود و زمین درون ماهیتابهای داغ قرار گرفته است و درحال سوختن است.
دود از بالای ماهیتابهای بلند شده که روی آن «تغییرات اقلیمی» نوشته شده است. ولی همهچیز با یک بالون گفتار، به قسمت اول اثر مربوط میشود. مخاطب تصویری از خودرو و پمپبنزین نمیبیند، ولی میداند اینبار مرد است که جواب میدهد: «فهمیدم، فهمیدم...» این فهمیدم، با فهم مرد از شرایط فرق دارد. کارتونیست درحالیکه این جمله را از زبان مرد به زنش میگوید، ولی انگار آرزوی خودش را بازگو میکند، آرزویی که تقریبا محال است.
از آدمهای معمولی نمیشود انتظار داشت که متوجه چیزی بشوند که هنوز در زندگی شخصیشان تأثیر مستقیم نگذاشته است. این بازی با کلمات و تصاویر است که موقعیت طنزآمیز را شکل میدهد. مردی که درگیر زندگی روزمره خودش و دعواهای کوچک و بزرگش با همسرش است، مردی که نگران باد لاستیکهای خودروش است و اینکه هنگام تماشای مسابقه هاکی چه چیزی باید بخورند، نمیتوانند نگران قیمت واقعی سوزاندن سوختهای فسیلی باشند. آنها نمیتوانند لحظهای که بنزین میزنند، فکر کنند که «قیمت» این سهلانگاریها را این سیاره با جانش پرداخت میکند.